جان می رود

 

هرچه با خود داشتم ، از من گریزان می رود

راحت دل می رود،دل می رود جان می رود

بامدادان ،خوشدلی بار سفربر بست رفت

اینک امید از پی اش،زار وپریشان می رود

بام و روزن نیزگویی پر گرفت از شوق راه

کوی و برزن می خزد بر خاک وبی جان می رود

باد را اینک سرود از دور میآید به گوش

زار می خواندبه ره،کاین می رود ،آن می رود

می روم کزهمدمی یابم نشان، وز ماتمم

سایه پیشاپیش من،افتان وخیزان می رود

هرچه گرد خویش می بینم وفاداری نماند

ای شب غم پایدار اکنون که جانان می رود

تقدیمی به دوستم فریماه که در کنار ما نیست
روانش شاد باد

سفر گل

امروز موج نگاهم به گل نشست

قلب شکسته دوباره زنو شکست

این گل قصیده تلخت زسروسرود

زنجیر صبرو قرارم عنان گسست

در خاطرم گل یادت شکوفه زد

چون لاله سرزدودر کنج دل نشست

با سرگذشت دلت آشنا شدم

از سرنوشت غمت آنچه بود وهست

این لاله هدیه بیهوده ای نبود

سوغات سوز دلت بود و عقل مست

مستی تو دل من بی قرار کرد

اقرار عشق تو آسان به دل نشست

چون بنده ای به نماز وصال تو

نیت نمودم وتسبیح تو به دست

شاهین میل من از کهکشان گذشت

غافل! کبوتر عشق از قفس برست

در گیرودار حوادث اجل رسید

تقدیر وجبر زمانه کمر ببست

بی همسفر به سفر رفته ای! چرا؟

در کوی وشهر شماهمسفر بد است؟

کشتی دل به سفر آشنا نبود

آمد به بحر تو اما به گل نشست

در قلب خسته من جای تو تهی است

تیر فراق تو در دل نشسته است

بر روی چهره من خنده گم شده

چشمم ز ماتم تو همچنان تر است

نازنین دوباره به گل لحظه ای نگر

قلبت ببر و برون کن زخار وخست

زیبایی ام را پایانی نیست

وقتی که در چشمان تو بخواب می روم

وهراس کودکانه ام را از یاد می برم

در عطری که از تو بر سینه دارم

چه بی پروا دوستت دارم

وچه بی نشان تو را گم می کنم

وقتی که دروغ می گویم به زنی که در چشمهای من

تو را جستجو می کند

و مردی که هر روزاز نام تومی پرسد...

و من همچون سیب سرخ زندگی، تازه می شوم

تو در سکوت پیش می آیی

با پروانه ایی بر شانه هایت

ومن ناگهان بزرگ می شوم

نامت بر لبانم می درخشد((......))

اگر نباشی؟

لهیب زمان چشمانم را می سوزاند