امروز موج نگاهم به گل نشست
قلب شکسته دوباره زنو شکست
این گل قصیده تلخت زسروسرود
زنجیر صبرو قرارم عنان گسست
در خاطرم گل یادت شکوفه زد
چون لاله سرزدودر کنج دل نشست
با سرگذشت دلت آشنا شدم
از سرنوشت غمت آنچه بود وهست
این لاله هدیه بیهوده ای نبود
سوغات سوز دلت بود و عقل مست
مستی تو دل من بی قرار کرد
اقرار عشق تو آسان به دل نشست
چون بنده ای به نماز وصال تو
نیت نمودم وتسبیح تو به دست
شاهین میل من از کهکشان گذشت
غافل! کبوتر عشق از قفس برست
در گیرودار حوادث اجل رسید
تقدیر وجبر زمانه کمر ببست
بی همسفر به سفر رفته ای! چرا؟
در کوی وشهر شماهمسفر بد است؟
کشتی دل به سفر آشنا نبود
آمد به بحر تو اما به گل نشست
در قلب خسته من جای تو تهی است
تیر فراق تو در دل نشسته است
بر روی چهره من خنده گم شده
چشمم ز ماتم تو همچنان تر است
نازنین دوباره به گل لحظه ای نگر
قلبت ببر و برون کن زخار وخست
درود ناناز نازنین
چقدر از دیدن پیامتون دلشاد شدم ...
عزیزم دلنوشته های دلکدتون مانند همیشه زیباست
صبر کردن شجاعت بیشتری می خواهد
به امید آنکه هر روزتون حضوری از اوج زنانه باشه
در پناه معبد عشق
نظرم را به خودت میگم . اینجا نمی نمی نویسم . راستی باید یه حال اساسی به وبلاگ بدهیم و نو نواترش کنیم
این شعر از خودتون بود؟ آفرین!
سلام دوست خوبم
از خوندن مطلب زیبای شما لذت بردم
به من هم سر بزن