جدایی

رفتی ومهردلامون عشق رویایی شده

رفتی وپرواز هم کابوس تنهایی شده

رفتی ومهتاب هم دیگرنمی آید شبی

رفتی وبارون همی یک اشک دریایی شده

رفتی ودرد جدایی را کسی مرهم نشد

بودن تو هر شبم زیبا و یلدایی شده

ای عزیزلحظه های زندگی " ای مونسم

درکنارت شمع هم فانوس دریایی شده

دشت گل های شقایق بی جود پاک تو

مثل یک گلدون بی گل"خار تنهایی شده

هم چنان عاشق و جدا نشدنی...

غرور

آه درون من غروری بود

آن را شکستم از برای تو

گر که شایان دلم باشی

کس نمی آید به جای تو

وای اگر کردم فراموشت

می کشم دست از جهان خویش

گویمش دیگر نمی خواهم

نه تو را"نه قلب وجان خویش

می روم مثل پرستوها

شب به کو چ مرغ بوتیمار

درد و اندوه می کنم پنهان

گو یمت دست از دلم بردار

از نگاه تو

می خواهم درختی باشم

به صمیمیت جنگل

دست در دست کوههای مجاور

و سر شاری گنجشکانی که از هوای آینه

باز می گردند

می خواهم ببارم

کناره ی دریایی که آسمانش

وسعتی است شگفت

می خواهم همیشه از نگاه تو زنده باشم

از نگاه تو

که آفتاب را جراتی داده ای

تا سرزمین کوچک عشق

خاستنگاه همه ی پر ندگان باشد

می خواهم بگذرم

چونان رودی

از سراشیب دره های دور دست

در همسایگی مردمانی که سبد دستهایشان

پر از ترانه ی باران بود