خو بی

می توان با یک گلیم کهنه هم

روز را شب کرد و شب را روز کرد

می توان باهیچ ساخت.

می توان صد بارهم

مهربانی را

خدا را

عشق را

با لبی خندان تر از یک شاخه گل

تفسیر کرد.

می توان بی برگ بود،

همچوآب چشمه ای پاک وزلال.

می توان در فکر باغ ودشت بود

عاشق گلگشت بود.

می توان این جمله را در دفتر فردا نوشت:

((خوبی از هرچیز دیگر، بهتراست))

عشق سرگردان

بعد تو مرغ خیال من پریشان می شود

هرشب وروزم به یادت زار وگریان می شود

موج دریای وجودم بی تو سرکش می شود

این چنینست،بعد تو آغاز پایان می شود

هر گل گلخانه ام پژمرده وافسرده شد

غنچه های شور آن از هجر بی جان می شود

این دلم از رفتت شکوه ندارد نازنین

بی نگاهی،رفتنت قلبم پریشان می شود

ازغم تلخ نبودت روی سرخم زرد شد

زردرویی را ببین، سرخیش پنهان می شود

بعد توفصل بهاران بر درختان جامه نیست

قلب تنهای مرااین درد، درمان می شود

در خزان دیدگان جان مرا غمباره ایست

چون خزان این عشق ،حیران می شود

 

دو باره خندان

هرجا که روم، دلم پریشان گردد

از ماتم یار رفته گریان گردد

گراین دلکم کنون فتاد در غم ها

با آمدنت دوباره خندان گردد