ساقی

کاش می دیدم، چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است!

آه، وقتی تو،لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت،

آن جام لبالب از جاندارورا

سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویرانگر شوق

پرپرم می کند،ای غنچه ی رنگین! پرپر!

من، در آن لحظه، که چشم تو به آن می نگرد

برگ خشکیده ی ایمان را 

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه ی مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

پیش ازین، سوی نگاهت، نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری است.

 فریدون مشیری

نظرات 3 + ارسال نظر
دیوونه خودتی جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ب.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

اشکی که بی‌صداست
پشتی که بی‌پناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دل را که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بی‌بهاست
شرمی که آشناست
دارایی من است
ارزانی شماست ...!!!

پویا جمعه 23 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ب.ظ http://pesareshikamo.blogsky.com

آیا می توان کلبه کوچک خود را به کاخ عشق تبدیل کرد ؟
سلام خوبی ؟
اپدیت کردم و منتظرت هستم
راستی تولدمم مبارک باشه مگه نه ؟
شعرت هم مثل همیشه قشنگ بود
تا بعد خدانگهدار

موسی چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ب.ظ http://moosakalim.mihanblog.com

سلام
زیباست
زیباترش هم ببینیم
قلمت سرسبز و استوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد