کاش می دیدم، چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است!
آه، وقتی تو،لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جاندارورا
سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند،ای غنچه ی رنگین! پرپر!
من، در آن لحظه، که چشم تو به آن می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
پیش ازین، سوی نگاهت، نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری است.
فریدون مشیری
اشکی که بیصداست
پشتی که بیپناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دل را که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بیبهاست
شرمی که آشناست
دارایی من است
ارزانی شماست ...!!!
آیا می توان کلبه کوچک خود را به کاخ عشق تبدیل کرد ؟
سلام خوبی ؟
اپدیت کردم و منتظرت هستم
راستی تولدمم مبارک باشه مگه نه ؟
شعرت هم مثل همیشه قشنگ بود
تا بعد خدانگهدار
سلام
زیباست
زیباترش هم ببینیم
قلمت سرسبز و استوار