بی خیال

می سپارم دل به دریا، بی خیال

می شمارم لحظه ها را ،بی خیال

می کشم بر دفتر نقاشی ام

نقش های زشت وزیبا، بی خیال

دوره گردی می شوم هرشب چوباد

دست تکرار غزل ها، بی خیال

لابه لای آن غزل ها می کشم

سر نوشت خیس خود را بی خیال

گاه در آشفته بازار دلم

می شوم تنهای تنها، بی خیال

بی خبرازشعرپرتشویش عشق

می کنم خود را تماشا، بی خیال

گاه می سازم برای روح خود

نردبانی تا ثریا، بی خیال

گاه از ترس نبود مصرعی

می زنم عمری تقلا، بی خیال

بی خیالم با خود اما با تو من

حرف هایی دارم اما ،بی خیال

خاطرات

چشمان من، همیشه مضطربند

همیشه در انتظار

خاطرات درون سینه، همیشه بی قرار

من پرسه گرد خیابان خیس تنهایی ام

از سکوت کوچه های درون پنجره می آیم

من تکرار دوباره سرو را

وقتی که فرصت تکرار دوباره ام،از دست رفته بود

میان روشنایی مشکوک یک شمع، نگریستم

وسبزای همیشگی اش را، در پاییز دستانم

به تجربه نشستم!

نفس در سینه محبوس ناباوری ها

تارو پود احساس،آغشته به بوی دستانش بود

که من می دانستم، باید بود

باید زیست،

کاش می شد وقت رفتن، چشمهایم را کنار تو بگذارند

تا حسرت دیدار تو در جاودانگی ام نباشد.

 

میعاد گاه رو یا

بیا عشق را غرق معنا کنیم

غم لاله ها را تماشا کنیم

بیا پا به پای مسا فران خیال

رو به میعادگاه رویا کنیم

بیا در فصل کوچ پرستوها

همراه آنان سفر به فردا کنیم

بیا در نگاه آبها وآیینه ها

باز مضمون تازه پیدا کنیم

بیا بازدر انتظار دیدار هم

بیشه ی نو را تماشا کنیم

بیا همچو گل عاشق نور شویم

شب و روز رابا هم آشنا کنیم

بیا با خدا صمیمی شویم

ازاو بازغزل تمنا کنیم