دست نیافتنی

در صبح گاه روشن امید وعشق

ودر تیره راه نا به فرجام سیه بختی

ودر کوره گاه داغ شقاوت

ودر سیاه روشن نیک بختی

باز هم

چشم را به شوق دیدارت مزین کرده ام

اما دوباره

بر قله ی بلند آرزوهایم

تو تنها دست نیافتنی هستی.

التیام بخش

سکوت، اشک

و تنهایی و غربت و تیرگی

همه و همه، حنجره ام را خصمانه می فشارد

آه تلخی در بغضم

و درد عجیبی در اعماق وجودم!

وجود سراسر از احساسم

غیر از این درد سنگین،

وجود گرم و روشنی را در اعماق قلبم

احساس می کنم،

وجودی که نور است و روشنایی دل ها

آه! تنها اوست گرمی وجود

وبه واسطه اوست که به زندگی امیدوارم

و اوست که همه درد هایم را التیام می بخشد

سیب سرخ حوا

سیب سرخی دیدم

سرخ از داغ گناه

او همان سیبی بود که حوا را بفریفت

وچو آدم دیدش، به هوایش افتاد

سیب را بو کردم،

بوی خوبی هم داشت

بوی آن باغی که، مرغ آنجا بودم

و چو او فتنه گر آنجا بود

در آن باغ برویم بستند

سیب را گاز زدم (طعم خوبی هم داشت)

دور و بررا دیدم

هیچ باغی به دیدم نرسید

همه درها بسته

با خودم گفته که:

حق داشت حوا

سیب سرخ ممنوع، طعم خوبی دارد!