زیبایی ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو بخواب می روم
وهراس کودکانه ام را از یاد می برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی پروا دوستت دارم
وچه بی نشان تو را گم می کنم
وقتی که دروغ می گویم به زنی که در چشمهای من
تو را جستجو می کند
و مردی که هر روزاز نام تومی پرسد...
و من همچون سیب سرخ زندگی، تازه می شوم
تو در سکوت پیش می آیی
با پروانه ایی بر شانه هایت
ومن ناگهان بزرگ می شوم
نامت بر لبانم می درخشد((......))
اگر نباشی؟
لهیب زمان چشمانم را می سوزاند
سلام ناناز
خوبی؟ وبلاگت خیلی قشنگه . این شعرت هم واقعا قشنگ بود. راستی اگه وقت کردی به منم یه سری بزن. ممنون میشم
سلام
دوست من زیبا بود خسته نباشید خانم ناناز.
سلام ناناز خانوم ..واقعا عالی بود ..راستی من و کیمیا جان هم یک وبلاگ داریم خوشحال میشیم که پیش ما هم بیاین و نظر هم بدین