سیب سرخ حوا

سیب سرخی دیدم

سرخ از داغ گناه

او همان سیبی بود که حوا را بفریفت

وچو آدم دیدش، به هوایش افتاد

سیب را بو کردم،

بوی خوبی هم داشت

بوی آن باغی که، مرغ آنجا بودم

و چو او فتنه گر آنجا بود

در آن باغ برویم بستند

سیب را گاز زدم (طعم خوبی هم داشت)

دور و بررا دیدم

هیچ باغی به دیدم نرسید

همه درها بسته

با خودم گفته که:

حق داشت حوا

سیب سرخ ممنوع، طعم خوبی دارد!

زندگی

یه روزی مثل همین روز یه ساعتی مثل چند ساعت پیش یه دختر ناز نازی به دنیا میاد که اسمش را میگذارن ناناز . حالا از اون روز روزهای زیادی گذشته و ناناز توپل مپل شده برای خودش کسی شده .

عزیزم ناناز جان تولدت را صمیمانه بهت تبریک میگم و برات آرزوی سر بلندی و موفقیت میکنم و عاشقانه تر گذشته دوستد دارم . و در اینجا یه هدیه کوچک اینترنتی به شما تقدیم میکنم یه وبلاگ دات کام ( البته قالبش هنوز مونده )

 تولدت مبارک از طرف پارکانت

 تولدت مبارک

 

از این به پس دیگه صاحب خونه شدیم

آخرین دیدار

وقتی که می رفتم

در چشمه سار مردمک هایم

عشقی نمی جوشید

اما چرا، در دشت چشمانت

سیلاب تند اشک جاری بود؟

وقتی که من

آوای رفتن می سرودم

با تمام شوق

آیا امید بازگشتم در خیالت بود

یا آخرین دیدارمان را

گریه می کردی؟