ابد

گشوده به آفتابی سرد

و بسته به مهتابی گرم

دریچه نگاهم ، همچون پنجره کوچک یک(( اتاق))

گرمای پایان یک روز و سرمای شروع روزی دیگر

ومن، تنها رهگذراین کابوسم

که زردی هر تار مویم را به خطوط گذشت ایام

به سپیدی دیواری بخشیده

و سال هاست مصرانه به شمارش آن دل بسته ام

یک هفته، یک ماه ، یک سال...

حساب سال های گذشته کودکانه

مرا به وجد می کشاند، اما

سال های آینده را نمی دانم

ای کاش کسی می دانست

جواب تفریق(( سال)) از(( ابد)) چند است!

 

زورق زندگی

روزهای زندگی زلال من!

زورق سپید لحظه های بودن مرا

از طلوع گفتن و سرودن مرا

چشمه های شا عرانه ی مرا

اوج شعرهای عاشقانه ی مرا

سایه ی ستاره گونه ی مرا

مرا

مرا

کجا نشانده اید؟

در کجای سرزمین ،تا کجا روانه کرده اید؟

آه ،من شنیده ام شما ، در میان جویبارباغ زورقم...

آه ، نه چگونه خانه کرده اید؟

یک نفر بگویدم:

قایقم هنوز

پر تپش، آه نه تپنده تر

از تمام روزهای گم شده در غبار...

عاشقانه ، در خروش رودخانه جاری است.

یک نفر بگویدم:

در کویر پیر عرصه ی زمان

هنوز هم

یک گل شقایق است

در سیاهچال آسمان ، اندکی ستاره است

یک نفر بگویدم:

زیر سقف ساده ی کبوتران

دانه دانه های بی زوال ارزن است

یک نفر بگویدم.

آه ، من دلم هنوز روشن است

من دلم هنوز روشن است!

چرا عاشق نباشم

من که می دانم عمرم به پایان می رسد

نوبت  خاموشی من سهل و آسان می رسد

من که می دانم تا سرگرم بزم و هستی ام

مرگ ویرانگر چه بیرحم وشتابان می رسد

پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا اعتباری نیز نیست

بین مرگ و آدمی قول و قراری نیز نیست

من که می دانم اجل ناخواسته وبیدادگر

سرزده می آید و راه فراری نیز نیست

پس چرا عاشق نباشم