شعر من

شعر من

سوته دلی است

که در آن شاخه افسرده غمگین خاطر

چشم در راه بهاری دارد

تا دگر بار بروید بن و برگش

و به بر نشیند و عطر آگین کند این سینه غم بار

مرا

شعر من حرف من است

حرف من خستگی سینه پر درد من است

شعر من

حرف دلی است

که در آن چشمه جوشان محبت جاری است

پس دریغا که در این دور جفا کار فلک

به جز ازجور و ریاکاری ها

به جز از خدعه و نیرنگ و دروغ

نشدند عاید من چیز دگر

و دوچندان افسوس

بر دل زار خودم

که در این قتلگه انسان ها

همچنان منتظر است

تا که فریاد رس غم هایش

بار دیگر رسد از راه آرد

شاخه ای از گل سرخ

نفسی گرم تر از تابش خورشید و

صدایی که(( بیا با من باش))

تمام شعر های من

چه کرده ای تو با دلم که این چنین شکسته ام

شکسته ام چون تار غم ، چه کرده ای تو با دلم

صدای خسته مرا نمی دهی دگر جواب

دو چشم من نمی رود بدون تو دگر به خواب

به هر دری که می روم تو را نظاره می کنم

به جای بوسه بر لبت به گل اشاره می کنم

تمام شعرهای من به پای یک نگاه تو

گر از توام جدا کنند فنا شوم به راه تو

سایه

از سایه ام می گریزم

و درحاشیه آفتاب...

کنارتک درخت آرزوهایم

خود را می کارم

تا با تابش طلایی خورشید

شاید دوباره شانه هایم سبز شود

شاید