دوست

ای دوست تو آشنا پرستم کردی

وز باده عارفانه مستم کردی

صد حلقه به دست روزگاران بستم

تا حلقه مهر خود به دستم کردی

کاکتوس

تنها وتهی پا روی جاده می گذارم

وچشم به کاکتوس ها دوخته ام

حجم خالی وجود خویش را

در ناله های کویر، گم کرده ام

وتو چه ماهرانه نگاهم را به آسمان بافتی

وریسمانش را به دستان باد سپردی

اگر روی فرش رویا،ودر تبسم آبی دریا

گاه گاهی رد پای قلبم را دیدی

به خاطر اشک های غریبانه ام بایست

کاش فاصله ها طی می شد

واین تو بودی که سبدی از حصیر بی وفایی در دست داشتی

وسیب های کال نامهربانی را

با دستانت می چیدی

آیا فریادم را شنیدی!

خانه ای می سازم

خا نه ای در دل شب می سازم

چوب وبرگش همه آواز نسیم

ودر آن طرح صفا می ریزم

دست مهتاب شده مادر من

می کشد در دل شب بر سر من

خانه ام دور زهر دام وبلا

خانه ای در دل شب می سازم

صبح ها می شکفد بوی نسیم

می رسد قاصدک از روی صمیم

خانه ای در دل شب می سازم

با در ودیواری از جنس بلور

ومن از جنس نیاز

که در آن باغ سحر

می پرم از لب دریای خیال

می وزم بر سر سجاده عشق

می نشینم دم درهای بهشت

خانه ام پر شده از صلح وصفا

چون در آن هیچ کسی نیست

بجز بوی خدا

نور خدا

خانه ای در دل شب می سازم

خانه ای با یاد خدا می سازم.