-
جدایی
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1384 10:15
رفتی ومهردلامون عشق رویایی شده رفتی وپرواز هم کابوس تنهایی شده رفتی ومهتاب هم دیگرنمی آید شبی رفتی وبارون همی یک اشک دریایی شده رفتی ودرد جدایی را کسی مرهم نشد بودن تو هر شبم زیبا و یلدایی شده ای عزیزلحظه های زندگی " ای مونسم درکنارت شمع هم فانوس دریایی شده دشت گل های شقایق بی جود پاک تو مثل یک گلدون بی گل"خار تنهایی...
-
غرور
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 18:43
آه درون من غروری بود آن را شکستم از برای تو گر که شایان دلم باشی کس نمی آید به جای تو وای اگر کردم فراموشت می کشم دست از جهان خویش گویمش دیگر نمی خواهم نه تو را"نه قلب وجان خویش می روم مثل پرستوها شب به کو چ مرغ بوتیمار درد و اندوه می کنم پنهان گو یمت دست از دلم بردار
-
از نگاه تو
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 10:41
می خواهم درختی باشم به صمیمیت جنگل دست در دست کوههای مجاور و سر شاری گنجشکانی که از هوای آینه باز می گردند می خواهم ببارم کناره ی دریایی که آسمانش وسعتی است شگفت می خواهم همیشه از نگاه تو زنده باشم از نگاه تو که آفتاب را جراتی داده ای تا سرزمین کوچک عشق خاستنگاه همه ی پر ندگان باشد می خواهم بگذرم چونان رودی از سراشیب...
-
می خوام
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 23:21
می خوام امشب روی نرم مخمل سبز چشمات خوابم کنی تونگاه آبی آسمونا قابم کنی می خوام امشب تو برام قصه بگی جای مهتاب وشب وستاره های کاغذی. جای بارون تو بنشین رو پلکای خیس نگام توبتاب! رو نگاه زخمی فاصله هام می خوام امشب"دلامون آبی بشن خونه ی ستاره ها "همه مهتابی بشن می خوام امشب غمای گذشته رو برا فردا بذ ارم یه باغ پر گل...
-
ازمیهن بلاگ تا بلاگ اسکای
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 22:48
سلام به تمام دوستان که تو این مدت سر زدن و من نتونستن به اونها سر بزنم منو ببخشید اینترنت استان خوزستان یک هفته تمام قطع بود و هیچ دسترسی به اینترنت نداشتم . در خونه جدید هم جاگیر نشدم و به علت مشکلات زیاد میهن بلاگ که در ظاهر سرویس خوبی هست از اونجا به بلاگ اسکای برگشتم . ولی در آدرس جدید می نویسم . با تشکر ناناز
-
آنجایی
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 22:45
در اینجا کو یرست وتنهایی ام به همراهت ای آنکه می پایی ام سرابست و لب هایم از تشنگی نمی خندد از آب رویایی ام گریزانم از دیو شب های خاک که قهقه کنان گویند اینجایی ام تو را خواستم تا بمیرانی ام ولی هر دم از خاک می زایی ام دل از عشق معشوق ماتم گرفت نمی خوابد امشب زلالایی ام بیا با خود این خسته را هم ببر که هر جا تو هستی"...
-
کاش می دانستی
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 22:42
کاش می دانستی چه قدر چشم به راهت هستم تا بیایی و مرا دست در دست نسیم تو به مهمانی فردا ببری ای که احساسم را تا فراسوی افق می خوانی پس چرا تنگ بلورین مرا از لب طاقچه مهر و وفا می رانی بازهم در تب مهتاب دگر می سوزم بی تو در تنهایی" کلبه می سازم باز دل می بازم شب " شب مهتاب است چشم مه در خواب است ومن اینجا نگران که مبادا...