کاش می دانستی
چه قدر چشم به راهت هستم
تا بیایی و مرا
دست در دست نسیم
تو به مهمانی فردا ببری
ای که احساسم را
تا فراسوی افق می خوانی
پس چرا تنگ بلورین مرا
از لب طاقچه مهر و وفا می رانی
بازهم در تب مهتاب دگر می سوزم
بی تو در تنهایی" کلبه می سازم
باز دل می بازم
شب " شب مهتاب است
چشم مه در خواب است
ومن اینجا نگران
که مبادا مهتاب" درد پنهان مرا با کس دیگر گوید
ومن اینجا تنها" اشک غم می ریزم
کاش می دانستی کاش. که من
دختر گمشده ی پاییزم.
سلام
به من سر زده بودی اما یادت رفته بود وب ات رو برام بداری منم اتفاقی این رو پیدا کردم
با کلیدی گر می ایی تا با دستان خود از اهن تفته کلیدی بسازم
موفق باشی
سلام
اینجا چقدر قشنگ شده ...
اسمش هم مناسب شد
من چند بار صفحه تون اومدم ولی قسمت نشد نظر بنویسیم
لینک شما رو میذارم
موفق باشی
یا حق !