کاش می دانستی

کاش می دانستی

چه قدر چشم به راهت هستم

تا بیایی و مرا

دست در دست نسیم

تو به مهمانی فردا ببری

ای که احساسم را

تا فراسوی افق می خوانی

پس چرا تنگ بلورین مرا

از لب طاقچه مهر و وفا می رانی

بازهم در تب مهتاب دگر می سوزم

بی تو در تنهایی" کلبه می سازم

باز دل می بازم

شب " شب مهتاب است

چشم مه در خواب است

ومن اینجا نگران

که مبادا مهتاب" درد پنهان مرا با کس دیگر گوید

ومن اینجا تنها" اشک غم می ریزم

کاش می دانستی کاش. که من

دختر گمشده ی پاییزم.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمود چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ق.ظ http://parchin13.blogfa.com

سلام
به من سر زده بودی اما یادت رفته بود وب ات رو برام بداری منم اتفاقی این رو پیدا کردم
با کلیدی گر می ایی تا با دستان خود از اهن تفته کلیدی بسازم
موفق باشی

پسر شب یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ب.ظ http://nightboy.blogsky.com

سلام
اینجا چقدر قشنگ شده ...
اسمش هم مناسب شد
من چند بار صفحه تون اومدم ولی قسمت نشد نظر بنویسیم
لینک شما رو میذارم
موفق باشی
یا حق !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد