هر چه عشق

با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت

با هرچه رود راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست که هر قفل بسته را

با دستهای روشن تو می توان گشود

غزل بی پایان

در آغاز یک غزل بی پایانم

در یک زمانه نابهنگامم

در ابتدای هستی یک روح

مثال یک ترانه می مانم

تو درآینه مرا دیدی

ولی من اینجا غبار بارانم

تو آنجا نشسته ای و می نگری

ولی من اینجا کشاکش یک نامم

در این کرانه در این زمانه درد

من یک حکایت بی سرانجامم

در آغاز یک غزل بی پایانم

در یک زمانه نابهنگامم

کاش

کاش بر بال سپیده پر زنیم

تا به عرش آسمان ها سر زنیم

کاش چشمم فصل بارانی نداشت

این دلم میل غزلخوانی نداشت