چه کرده ای تو با دلم که این چنین شکسته ام
شکسته ام چون تار غم ، چه کرده ای تو با دلم
صدای خسته مرا نمی دهی دگر جواب
دو چشم من نمی رود بدون تو دگر به خواب
به هر دری که می روم تو را نظاره می کنم
به جای بوسه بر لبت به گل اشاره می کنم
تمام شعرهای من به پای یک نگاه تو
گر از توام جدا کنند فنا شوم به راه تو
از سایه ام می گریزم
و درحاشیه آفتاب...
کنارتک درخت آرزوهایم
خود را می کارم
تا با تابش طلایی خورشید
شاید دوباره شانه هایم سبز شود
شاید
ای دوست تو آشنا پرستم کردی
وز باده عارفانه مستم کردی
صد حلقه به دست روزگاران بستم
تا حلقه مهر خود به دستم کردی