ورقم هست تابوت
قلمم جسم تهی
فارغ از روح
بی هیچ دلبستگی
آه ، خدای تعالی .. !
مگیر از من این عشق
یا که حتی
عنایت یا بخششی کن تو به من
تا نو یسم با قلم از تو هم روی ورق
تا شاید ،
باز پدید آید شعر .
ترنم صدایت باز
در گوش دل پیچید
باز از خودت بیخود شد او
وقتی آفتاب مهرت
بار دیگر بر پهنه اش تابید
از دنیای مستی به خود آمد
وقتی که
شالیزارش با تو شکوفا شد
خستگی ها را بر تن باد گذاشت
وقتی با نسیم روح نو از عشقت بیدار
شد
دل مردگی ها همه مردند
وقتی
محبت را
با(( سیب سرخ))هدیه ام کردی.