صدا بزن

مرا صدا بزن!
چه گرم می کند مرا پیام آشنای تو
صدای آشنای تو چه عاشقانه مرا در ورای فکرها
خطاب می کند
ومن جواب می دهم
ای همیشه ماندنی کنار من مرا صدا بزن!
سپده لبان تو پیام عشق می دهد
و من کنار خاطرات خسته ام، تو را مرور می کنم
صفای جان من نشانه یی برای با تو بودن است
و برق چشمهای من، برای دیدنت به انتظار مانده است
زمان آشنا شدن، قسم به عشق خورده ام
قسم به جان آرزو،امید
که قلب عاشقم فقط به یاد تو همواره زنده است
به انتهای شعر خود که می رسم
کلام را به یاد تو تمام می کنم
واین چنین تو را خطاب می کنم: ای تمام آرزو!
مرا صدا بزن! صدا بزن! صدا بزن!

تو هم یک شعر

ورقم هست تابوت

قلمم جسم تهی

فارغ از روح

بی هیچ دلبستگی

آه ، خدای تعالی .. !

مگیر از من این عشق

یا که حتی

عنایت یا بخششی کن تو به من

تا نو یسم با قلم از تو هم روی ورق

تا شاید ،

باز پدید آید شعر .

سیب سرخ

ترنم صدایت باز

در گوش دل پیچید

باز از خودت بیخود شد او

وقتی آفتاب مهرت

بار دیگر بر پهنه اش تابید

از دنیای مستی به خود آمد

وقتی که

شالیزارش با تو شکوفا شد

خستگی ها را بر تن باد گذاشت

وقتی با نسیم روح نو از عشقت بیدار

شد

دل مردگی ها همه مردند

وقتی

محبت را

با(( سیب سرخ))هدیه ام کردی.