چشمان من، همیشه مضطربند
همیشه در انتظار
خاطرات درون سینه، همیشه بی قرار
من پرسه گرد خیابان خیس تنهایی ام
از سکوت کوچه های درون پنجره می آیم
من تکرار دوباره سرو را
وقتی که فرصت تکرار دوباره ام،از دست رفته بود
میان روشنایی مشکوک یک شمع، نگریستم
وسبزای همیشگی اش را، در پاییز دستانم
به تجربه نشستم!
نفس در سینه محبوس ناباوری ها
تارو پود احساس،آغشته به بوی دستانش بود
که من می دانستم، باید بود
باید زیست،
کاش می شد وقت رفتن، چشمهایم را کنار تو بگذارند
تا حسرت دیدار تو در جاودانگی ام نباشد.
زیبا و با احساس .
موفق باشید و پیروز
امیدوارم همیشه سبزی عشق وجودتان را روشن نگه دارد .
علیک سلام
وب یو اسلن قشن نیست
بای
سلام . شعر قشنگی نوشتین. ولی اینو بدون که ما با همین خاطرات زنده ایم هر چند که تلخ باشن.
بازم بهم سر بزن. موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت ...... عسل
سلام!! خوبی؟ امیدوارم وبلاگتو روز به روز پر بار تر و قشنگ تر بشه!! به منم سر بزنید !! موفق و خوش باشی!!
kheeeeeeeeeyli ghashang boooodddd
kheeeeeeeeeeeeyli khosham oomad
vaghean be shaeresh tabrik migam ke ehtemale ziad khodetoyi
aaaaaaaali
سلام
بیا ببین چه خبره؟
باااااااااااای
سلام
ممنونم از حضور سبز و پر مهرت
اولین باره که به این سرزمین قشنگ پا میزارم. مزین به گلواژه هایی عطر اگین.خوشحالم از این توفیق. قشنگ و دلنشین .
پاینده باشید و سرفراز