کاش می شد ابرها دریا شوند
تا که شاید خنده ها پیدا شوند
کاش می شد غرق طو فان می شدیم
پاک همچون قطره باران می شدیم
کاش مرگ آرزوها خواب بود
در میان اشک شب مهتاب بود
خوبی و پاکی، زلالی ها و نور
کاش بنشیند سر جای غرور
کاش دنیا مان بهشتی سبز بود
یا نمی شد روشنایی ها کبود
کاش دلها بر ترین پر وانه بود
کاش درآن خانه ی پروا نبود
کاش ترس و دلهره معنا نداشت
یا سیاهی ها درونش جا نداشت
کاش می شد شعر ها جان می گرفت
اوج تا آن سوی زندان می گرفت
کاش خوبی ها فقط اینها نبود
در میان جمعمان تنها نبود
کاش دنیا مان شود مانند شعر
پر شود از پاکی و رویای مهر
کاش می شد کاش در شعرم نبود
کاش می شد از شقایق ها سرود
کاش می شد از فراسوی نگاه
از ته، دل عاشقی دیوانه بود