در اینجا کو یرست وتنهایی ام
به همراهت ای آنکه می پایی ام
سرابست و لب هایم از تشنگی
نمی خندد از آب رویایی ام
گریزانم از دیو شب های خاک
که قهقه کنان گویند اینجایی ام
تو را خواستم تا بمیرانی ام
ولی هر دم از خاک می زایی ام
دل از عشق معشوق ماتم گرفت
نمی خوابد امشب زلالایی ام
بیا با خود این خسته را هم ببر
که هر جا تو هستی" من آنجایی ام