سوار غزل

شبی که چشم ترا رنگ وآب داد خدا

مرا میان دو مصرع، عذاب داد خدا!

چگونه می شود از چشمهای تو نسرود!

چگونه بر شب چشم توخواب داد خدا!

چه اشتباه قشنگی است عاشق تو شدن

که با تو پرسش من را جواب داد خدا

در انتظار تو پلکی درنگ پیرم کرد

به لحظه لحظه عمرم، شتاب داد خدا

به شاخه های درخت دلم طنابی بست

مرا سوار غزل کرد و تاب داد خدا

ومست، سوی لبش برد و سر کشید ترا

شبی که چشم ترا رنگ و آب داد خدا