سفر گل

امروز موج نگاهم به گل نشست

قلب شکسته دوباره زنو شکست

این گل قصیده تلخت زسروسرود

زنجیر صبرو قرارم عنان گسست

در خاطرم گل یادت شکوفه زد

چون لاله سرزدودر کنج دل نشست

با سرگذشت دلت آشنا شدم

از سرنوشت غمت آنچه بود وهست

این لاله هدیه بیهوده ای نبود

سوغات سوز دلت بود و عقل مست

مستی تو دل من بی قرار کرد

اقرار عشق تو آسان به دل نشست

چون بنده ای به نماز وصال تو

نیت نمودم وتسبیح تو به دست

شاهین میل من از کهکشان گذشت

غافل! کبوتر عشق از قفس برست

در گیرودار حوادث اجل رسید

تقدیر وجبر زمانه کمر ببست

بی همسفر به سفر رفته ای! چرا؟

در کوی وشهر شماهمسفر بد است؟

کشتی دل به سفر آشنا نبود

آمد به بحر تو اما به گل نشست

در قلب خسته من جای تو تهی است

تیر فراق تو در دل نشسته است

بر روی چهره من خنده گم شده

چشمم ز ماتم تو همچنان تر است

نازنین دوباره به گل لحظه ای نگر

قلبت ببر و برون کن زخار وخست